قوله تعالى: و إذْ قال إبْراهیم رب أرنی الآیة... مفسران گفتند سبب آنک ابراهیم این سوال کرد از الله آن بود که بمردارى بر گذشت بر ساحل بحر طبریة، ددان بیابان را دید که مى‏آمدند و میخوردند و همچنین مرغان هوا جوک جوک، ابراهیم که آن چنان دید شگفت بماند گفت یا رب میدانم که این را همه با هم آرى از شکمهاى ددان و حواصل مرغان، با من نماى که چون زنده کنى آن را تا معاینه بینم، آنچه بخبر میدانم، فلیس الخبر کالمعاینه، الله گفت: أ و لمْ توْمنْ نه ایمان آورده‏اى؟


این کلمت گواهى است از الله بر ایمان ابراهیم. و در خبر است از مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم که گفت «نحن بالشک اولى من ابراهیم»


ما بگمان سزاتریم از ابراهیم، این هم گواهى است از مصطفى ابراهیم را بر یقین او، و این اولى که گفت آن را گفت که امام ملت ابراهیم است و خلق پس وى تا برستاخیز همه اتباع وى اند، که پیشوا بگمان بود پس روان همه بگمان باشند. و این أ و لمْ همچنانست که جریر گفت:


أ لستم خیر من رکب المطایا


و اندى العالمین بطون راح؟

معنى آنست که انتم خیر من رکب المطایا.


آن گه آرام گیرد که از وساوس و هواجس ایمن شود. ابن المبارک گفت «و لکن لیطمئن قلبى» معنى آنست که بلى ایمان آورده‏ام و بگمان نه ام، لکن میخواهم که این امت را که ایشان را دعوت میکنم. بنمایم منزلت و مکانت خویش بنزدیک تو، اجابت دعوت که میکنى، تا ایشان نیز اجابت دعوت کنند و بدین حنیفى در آیند. و گفته‏اند که ابراهیم آن گه که با نمرود طاغى حجت گرفت و گفت ربی الذی یحْیی و یمیت و آن جبار گفت أنا أحْیی و أمیت من هم مرده زنده کنم، آن گه زندانیى را اطلاق فرمود، ابراهیم گفت احیاء مرده نه اینست، بلکه شخصى مرده بیجان باید تا جان در وى آرى، نمرود گفت تو این از خداوند خویش معاینه دیدى؟ ابراهیم نتوانست که گوید معاینه دیدم که ندیده بود انتقال کرد با حجتى دیگر، پس از الله بخواست تا معاینه بوى نماید، تا چون دشمن گوید که تو معاینه دیدى، گوید دیدم، و در احتجاج حاجت بانتقال نبود، و آن جبار متمرد نیز بداند و بشناسد که احیاء مرده نه آنست که وى کرد.


ابن عباس و سدى و سعید جبیر گفتند که چون الله تعالى ابراهیم را بدوست خود گرفت و وى را خلیل خواند، ملک الموت دستورى خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستورى یافت بیامد و در سراى ابراهیم شد، ابراهیم وى را گفت تو کیستى و ترا که دستورى داد که در سراى من آمدى؟ ملک الموت گفت خداوند سراى دستورى داد، ابراهیم بدانست که وى فرستاده الله است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که الله ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک الله تعالى دعاء تو اجابت کند و بسوال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سوال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفته‏اند که از عزیر همین سوال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بى بلائى که بنفس وى رسید، از آنک سوال وى بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وى با وى نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که الله مرده چون زنده کند! سوالش درشت بود بى آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بى محابا.


قال فخذْ أرْبعة من الطیْر الله گفت شو چهار مرغ گیر، گفتند که خروه بود و طاوس و کبوتر و کلاغ. و بروایتى دیگر بجاى کبوتر کرکس گفتند فصرْهن قراءة حمزه و رویس از یعقوب بکسر صاد است، دیگران همه بضم صاد خوانند بیرون از شواذ فصرْهن إلیْک بضم الصاد اى ضمهن الیک، من صار یصور، اى ضم و امال، فصرْهن بکسر الصاد اى قطعهن، من صار یصیر، اى قطع و فرق. اگر بکسر صاد خوانى بمعنى تقطیع و تفریق در آیت تقدیم و تأخیر است، کانه قال: (فخذ اربعة من الطیر الیک فصرهن ثم اجعل) و اگر بضم صاد خوانى بمعنى ضم و امالت، در آیت اضمار است کانه قال: فخذ اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم قطعهن ثم اجعل» فحذف لدلالة آخر الکلام علیه. و گفته‏اند فصرْهن إلیْک معنى آنست که سرهاى آن مرغان با خود دار و دیگر اجزاء و ابعاض آن از خون و گوشت و پر و استخوان همه بهم بر آمیز، آن گه بر سر کوهى پاره از آن آمیخته درهم بنه، و آن چهار کوه بودند از چهار سو.


ثم ادْعهن یأْتینک سعْیا آن گه ایشان را خوان تا بتو آیند بشتاب، ابراهیم چنان کرد که وى را فرمودند، و آن اجزاء و ذرات آن مرغان در هوا پران و شتابان سوى اصل خویش مى‏شدند، آن گه با سر خویش پیوسته مى‏گشتند، رب العالمین جل جلاله خواست تا با ابراهیم نماید نمود کار بعث و نشور قیامت، یعنى چنان که اجزاء و ذره‏هاى مرغان همه با یکدیگر آوردم و با اصل خود رسانیدم ازین چهار کوه، فردا در قیامت همین کنم، خلق اولین و آخرین را از چهار سوى عالم همه با هم آرم و زنده گردانم بدانک سعى در قرآن بر سه وجه است: یکى بمعنى مشى چنانک الله گفت اینجا: ثم ادْعهن یأْتینک سعْیا اى مشیا، همانست که گفت فلما بلغ معه السعْی جاى دیگر گفت فاسْعوْا إلى‏ ذکْر الله اى امشوا، وجه دیگر سعى بمعنى عمل است، چنانک الله گفت و سعى‏ لها سعْیها و هو موْمن یعنى عمل لها عملها، جاى دیگر گفت إن سعْیکمْ لشتى اى عملکم، وجه سوم بمعنى شتافتن است چنانک گفت و جاء رجل منْ أقْصى الْمدینة یسْعى‏


اى یسرع ثم قال: و اعْلمْ أن الله عزیز حکیم و بدانک الله تواناى بیهمتاست، و در کردگارى یکتاست، و خدایى را سزاست، کننده هر کار بسزا و نهنده هر چیز بر جا، و سازنده هر چیز در هامتا. بو بکر نقاش گفت ابراهیم ع نود و پنج ساله بود که الله وى را این فرمود، پیش از بشارت دادن بفرزند، بود و پیش از فرو فرستادن صحف بوى، و چون او را بشارت دادند بفرزند، نود و نه ساله بود، و چون او را فرزند آمد صد ساله بود و جفت وى ساره نود و نه ساله، بیک سال ابراهیم مه بوده از ساره مثل الذین ینْفقون الآیة... مثل در قرآن بر دو معنى است، هر جا که آن را جواب نیست مثل صفت است، چنان که گفت مثل الْجنة التی... آن را جواب نکرد بمعنى صفت است، و هر جا که مثل گفت و آن را جواب داد، چنانک اینجا، مثل بمعنى شبه است. و در آیت اضمار است اى: (مثل نفقة الذین ینفقون) نمون نفقه ایشان که هزینه میکنند بر غازیان، و بر تن خویش در غزاها از بهر خدا، کمثل حبة برسان دانه است که از دست کارنده هفت خوشه رویاند، در هر خوشه صد دانه، چنانک یکى به هفتصد میرساند، رب العالمین با صدقه بنده مومن که در راه خدا بود همین کند، یکى به هفتاد رساند وز هفتاد به هفتصد وز هفتصد بآنچه کس نداند مگر الله اینست که رب العزة گفت: و الله یضاعف لمنْ یشاء اهل معانى گفتند اختلاف جزاء اعمال بندگان دلیل است، بر اختلاف اعمال ایشان و تفاوت نیات در آن، هر چه مخالفت نفس در آن تمامتر و اخلاص در آن بیشتر و رضاء خدا بآن نزدیکتر، جزاء آن نیکوتر و تمامتر، ازینجاست که جزاء اعمال جایى عشْر أمْثالها گفت، جایى «سبعمائة»، جایى أضْعافا کثیرة. و خلاف نیست که نیت و اخلاص سابقان در طاعت تمامتر است از نیت و اعمال مقتصدان، و نیت مقتصدان تمامتر از نیت ظالمان، پس جزاء ایشان لا محالة تمامتر بود از جزاء اینان. ضحاک گفت من اخرج درهما من ماله ابتغاء مرضات الله فله فى الدنیا بکل درهم سبعمائة درهم خلفا عاجلا و الفا الف درهما یوم القیمة و الله واسع علیم وسع کل شى‏ء رحمة و علما، الله فراخ رحمت است و همه دان.


رحمت و علم وى بهر چیز رسیده، ذره از موجودات از علم و رحمت وى خالى نه، عموم رحمت را گفت رحْمتی وسعتْ کل شیْ‏ء کمال علم را گفت قدْ أحاط بکل شیْ‏ء علْما الذین ینْفقون أمْوالهمْ فی سبیل الله این نفقت درین هر دو آیة صدقه است از بهر خدا، و پیش از زکاة مفروضة فرو آمد. کلبى گفت این آیت خاصه در شأن عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف آمد، اما عبد الرحمن چهار هزار درم آورد برسول خدا و گفت یا رسول الله، هشت هزار درم بنزدیک من بود، یک نیمه خود را و عیال را بگذاشتم، و یک نیمه آوردم و بصدقه میدهم. رسول خدا گفت «بارک الله لک فیما امسکت و فیما اعطیت»


و اما عثمان بن عفان هزار تا اشتر همه با ساز و جهاز بمسلمانان داد در غزاة تبوک. و چاه رومة ملک وى بود وقف کرد بر مسلمانان، عبد الرحمن بن سمرة گفت عثمان عفان در جیش العسرة هزار دینار آورد نزدیک رسول خدا بنهاد، گفت رسول را دیدم که دست در میان آن بر مى‏آورد و میگفت ما ضر ابن عفان ما عمل بعد الیوم! چه زیان دارد پسر عفان را هر چه کند پس امروز. بو سعید خدرى گفت رسول را دیدم که دست برداشته بود و عثمان را دعا میکرد و میگفت «یا رب عثمان بن عفان رضیت عنه فارض عنه» تا درین دعا بود جبرئیل آمد و آیت آورد: الذین ینْفقون أمْوالهمْ فی سبیل الله ثم لا یتْبعون ما أنْفقوا منا و لا أذى الآیة...


میگوید ایشان که نفقت کنند از بهر خدا، آن گه در آن نفقت منت بر کس ننهند و رنجى نرسانند، که در نعمت منت بر نهادن نه سزاى مخلوقست، بل که منت بر نهادن الله را سزاست، که خداوند جهانیان است و دارنده وى را ایشانست، و غرق کننده هر یکى در دریاى احسانست، پس سپاس و منت همه ویراست که خداى همگانست.


قوْل معْروف سخن خوش و وعده نیکو و رد بتعریض باندام و مغْفرة و در گذاشت درشتى سخن سائل در حال رد، و خشم ناگرفتن بر الحاح وى، این همه به است از صدقه دادن و با آن صدقه منت و رنج دل بر نهادن، و سائل را در سوال تعییر کردن. کلبى گفت «قول معروف» یا کلام حسن یدعو الله عز و جل الرجل لاخیه بظهر الغیب، و مغْفرة اى تجاوز عن مظلمته خیر ثوابا عند الله من صدقة یعطیها ایاه ثم یتبعها اذى.


روى عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «قال اذا سأل السائل فلا تقطعوا علیه مسئلته حتى یفرغ منها، ثم ردوا علیه بوقار و لین و ببذل یسیر او برد جمیل، فانه قد یاتیکم من لیس بانس و لا جان ینظرون کیف صنیعکم فیما خولکم الله عز و جل.


عن بشر بن الحرث قال رأیت على بن ابى طالب علیه السلام فى المنام، فقلت یا امیر المومنین تقول شیئا لعل الله ان ینفعنى به، فقال «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء رغبة فى ثواب الله، و احسن منه تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة بالله».


ثم قال تعالى: و الله غنی حلیم الله بى نیازست و بردبار، بى نیازست در روزى دادن خلق از پرستش خلق، پیش از آن فرا میگذارد از بى نیازکى بى نیاز فرا میگذارد از درویش درشت سخن، گفته‏اند بى نیازست از صدقه بندگان بر بندگان، اگر خواستى خلق را همه توانگرى دادى و روزى فراخ، لکن توانگران را توانگرى داد تا ایشان را بر شکر دارد، و درویشان را درویشى داد تا ایشان را بر صبر دارد. همانست که گفت و الله فضل بعْضکمْ على‏ بعْض فی الرزْق هر کسى را آنچه سزاى وى بود داد، و آنچه دربایست کار وى کرد، روزى یکى کاسته یکى افزوده یکى برتر یکى فروتر، یکى با دشوارى و شدت، یکى با آسانى و راحت، دبر الامور بقدرته تدبیرا، و قدر الخلائق بحکمته تقدیرا، و لم یتخذ فى ذلک شریکا و لا وزیرا، سبحانه و تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا.